۱۳۸۹ مرداد ۱, جمعه

اصلاح یا انقلاب، ابتدا باید به بلوغ رسید!

(مقاله زیر تنها ابراز نظر شخصی است و به هیچ وجه بیانگر ماهیت واقعی جنبش سبز نیست)

وقایع پس از 22 خرداد 1388 را شاید بتوان بهترین معیار برای سنجش میزان رضایت ایرانیان از حکومت ایران دانست.  وقایعی که در پی همبستگی ایجاد شده در گردهمایی های قبل از انتخابات، زمینه بروز در خیابانها را پیدا کرد. چه بسا اگر چنین همبستگی به وجود نیامده بود، حضور بی شمار مردم در پای صندوق های رای، یکبار دیگر به حساب حمایت و رضایت تام جامعه از حکومت نوشته می شد. اما در این بین، حکومت در دوران قبل از انتخابات گویا که به کار دیگری مشغول بوده باشد، نه تنها کوچکترین آمادگی ای برای مدیریت حوادث قطعی پس از انتخابات کسب نکرده بود بلکه با سرکوب و دستگیریهای پیشگیرانه آتش خشم مردم را به مدت 9 ماه در خیابان شعله ور نگاه داشت و تا این آتش حرارت بخشِ فراگیرترین جنبش پس از انقلاب 57 باشد.
بی گمان نمی توان براین ادعای حکومت صحه گذاشت که جنبش سبز، دیگر مجالی برای به رخ کشیدن مجدد خود نخواهد یافت. چه بسا اینکه اتفاقات دردناک رخ داده همچون به گلوله بستن مردم عادی و بی دفاع در نزدیکی میدان آزادی، حمایت بلندپایه ترین مقام حکومتی از خشونت عریان خیابانی علیه مردم معترض، به شهادت رساندن ندا در خیابان فرعی و سپس شانه خالی کردن از قبول مسئولیت، به شهادت رساندن 3 نفر( به اذعان حکومت) در زیر شکنجه و فجیع ترین اتفاق یعنی زیر گرفتن معترضین در خیابان(به گواهی تصاویر) به این سادگی از حافظه معترضین پاک نخواهد شد. نه تنها پاک نخواهد شد که حتي به عنوان بهترین سند، نشانگر حقانیت جنبش در نداشتن رضایت از شرایط حاکم کنونی است. همچنین به این موارد دردناک می توان موارد زیر را نیز اضافه نمود:
-         دستگیری بسیاری از کارگزاران سابق حکومت
-         تنگ کردن دایره مَحارم حکومت با بیرون راندن بسیاری از حافظان اسرار
-         پی بردن به ضعف حکومت( پس از 3 گردهمایی عظیم) که همانا فراخواندن لباس شخصی ها به جای نیروهای آموزش دیده ضدشورش بود. این مساله نشانگر نیازی است که حکومت به تفرقه دارد.
-         پی بردن عموم مردم به ساختگی بودن دادگاه های برگزار شده
-         از بین رفتن هراس انتقاد و در مواردی توهین علنی به آیت الله خامنه ای به عنوان نماد تقدس حکومت
-         اجبار حکومت به استفاده از برگ برنده خود( در خطر نشان دادن اسلام و فراخوان نیروها به خیابان) در چندین مرتبه
-         بی مایه نشان دادن تبلیغات وسیع حکومت درباره حمایت قاطع داخلی در سطح بین الملل
-         عبور رویارویی مردم- دولت به مردم- رهبر یا به عبارتی مردم- حکومت
-         و...
نگاهی به تمام موارد بالا نشان می دهد که نمی توان ساده اندیشانه جنبش را تمام شده انگاشت. اما هدف اصلی نگارنده، حمایت از جنبش سبز با بیان چند انتقاد و پیشنهاد است که در ادامه به آن می پردازم.
شاید خصلت «رهبرجویی» یا «قهرمان سازی» را نتوان صرفا متعلق به ایرانیان دانست اما در پس تاریخ طولانی حکومتهای شاهنشاهی، هنوز ذهن عامه ایرانی برای پذیرفتن ریسک مبارزه و حضور نه در قفای «رهبر یا قهرمان» که بل در معیت و یا درمواقعی در پیشاپیش او آمادگی لازم را ندارد. این مساله ای است که به یقین جامعه شناسان بهتر می توانند درباره آن قضاوت کنند اما به یقین کارکرد به صورت تیمی و مسئولیت پذیری فردی در جامعه ایرانی هنوز با فاصله بسیار زیاد در تعقیب کارکرد هیاتی است. کارکردی که مستلزم وجود شخص یا اشخاصی با قدرت تعیین کنندگی است و جمع نیز بدون اظهارنظر(حتی در صورت عدم اعتقاد به تصمیم اتخاذ شده) رهروی قدرت تصمیم گیر هستند.  ( رابطه ي تاريخي مريد و مرادي) شاید بتوان این خصیصه را در عین ایرانی و اصیل بودن، بزرگترین نقطه ضعف جنبش سبز دانست. مساله ای که مهندس موسوی نیز موکدا به آن اشاره داشته است و به دفعات اعضای جنبش را به پرهیز از آن فرامی خواند. در این بین افراد بسیاری سعی کرده اند که به این تاکیدات جامه عمل بپوشانند و در نقش عضوی از جنبش، گهگاهی در پیشانی جنبش سبز قرار بگیرند. افرادی چون کدیور، مهاجرانی، سازگارا و... در خارج از کشور و در داخل نیز افراد بسیاری که متاسفته در بسیاری از موارد دارای اسامی مستعار بودند در محیط مجازی به همراهی احزابی از قبیل مشارکت و ... سعی در پیشروی و در دید عموم گذاشتن خود داشته اند. موفقیت یا عدم موفقیت این تلاش ها و تاثیر در حرکت جنبش در حوصله این مقاله نمی گنجد و باید به صورت جداگانه نگاشته شود.
اما آنچه که بیش از اتکا به «رهبر یا قهرمان» در کارکرد هیاتی نگران کننده است، عدم وجود برنامه ریزی و هدفمندی است. متاسفانه این مساله که در دولت نهم و بعد از آن(به دلیل عدم اعتقاد به مشروعیت، نام دولت دهم را برازنده نمی دانم) به عنوان اصلی ترین سمبل هیاتی گرایی و بی برنامگی، کاملا مشهود است تا کنون ضربه های جبران ناپذیری به آیند میهن وارد کرده و همچنان وارد خواهد کرد. می توان بخشی از ویژگی های کارکرد هیاتی را این موارد برشمرد:
-         تقدیر و خواست فراطبیعی برتر از برنامه ریزی مدون و اصولي است
-         برای رسیدن به هدف، تمام مسیر دیده نمی شود(به مانند اینکه از نردبانی با پله های نامطمئن برای رسیدن به بام استفاده شود اما چون اعتقاد بر درست بودن مسیر است با اطمینان پا برآن گذاشته شود)
-         در صورت اثبات ناکارآمدی راهبرد اتخاذ شده، با تعارفات رایج و سفسطه بازي، اشتباهات لاپوشانی می شوند
-         آخرین هدف اولین خواسته است
مطمئنا می توان موارد بیشماري را بر موارد بالا افزود. دولت نهم و شخص احمدی نژاد به خوبی نشانگر مصایب و مضرات این دیدگاه است. اقداماتی چون اختصاص بودجه برای طرح های خلق الساعه در سفرهای استانی، ساخت راه آهن بدون زیرسازی لازم، ادعاهای واهی و پیشگویی های مطلقا اشتباه شخص رئیس دولت و مواردی بیشمار که همگان بر آن آگاه هستند.
به اعتقاد نگارنده موردی که می تواند به جنبش سبز ضربه مهلک تری را وارد کند، تلاش برای تغییرحکومت در اولین قدم است. یا به عبارتی آخرین هدف را اولین خواسته قرار دادن است. این اشتباه در دوران اصلاحات یکی از بزرگترین موانع در راه نهادینه شدن آزادی های به دست آمده شد. تندرویهایی که در نهایت به توهین به رئیس جمهور وقت سید محمد خاتمی در دانشگاه تهران انجامید. (البته به شخصه دانشجویان را مقصر در آن قضیه نمی دانم. بلکه افرادی که با تبلیغات آنچنانی و با تندروی بیجا توقعات دانشجویان را بالا برده بودند  را می توان مقصر اصلی دانست)
به هر طریق، به نظر نگارنده افرادی که برای پیروزی جنبش، تاریخ معین می کردند در عین اینکه موتور حرکت جنبش بودند به عنوان عاملی در به خطر افتادن آینده جنبش سبز نیز عمل کردند(به صورت ناآگاهانه) که خوشبختانه با تلاشهای صورت گرفته موسوی- خاتمی این آینده تا کنون نجات یافته است. مقصود سخنم به صورت کاملا شفاف این است که با انقلاب و یا هرگونه تغییر ناگهانی دیگر نه تنها بهشت در انتظار ما نخواهد بود که در جهنم سودجویانی دیگر خواهیم سوخت. چه بسا سوزشی دهشتناک تر از 31 سال پس از انقلاب 57.
انقلاب 57 که حکومت را نهاده در دودست به تعداد کثیری افراد بی تجربه و گستاخ در برابر تعداد کمی افراد کارآمد ، تقدیم کرد. و به قطع یقین نهایتا گستاخی دسته اول بر قلت دسته دوم فائق آمد و آمد به سر مملکت آنچه که نباید می آمد. (در فرصت آینده مطمئنا به نقش جسارت و گستاخی این تعداد بر کیفیت تصمیم گیریها، به خصوص در مورد تاثیر بر تصمیمات و نظرات رهبر نخست جمهوری اسلامی خواهم پرداخت.)
اعضای جنبش سبز به خصوص جوانان و در بین جوانان نیز فارغ التحصیلان دانشگاه ها و دانشجویان چنانچه به دنبال حرکتی انقلابی و تغییرات بنیادین هستند باید ابتدا این سئوالات را از خود بپرسند که:
-         آیا آنها نیز می خواهند در حکومت آینده تعدادی جسور بی تجربه باشند که به قیمت فلاکت هم میهنانشان، تجربه اندوزی کنند؟
-         اگر ادعا می کنند که افراد کارآزموده ای به این منظور وجود دارند که حکومت ابزار تجربه اندوزی نشود، این افراد چه کسانی هستند؟  اصلاح طلبان در بند؟ اینان مخالف انقلابند. تبعیدیها؟ به شدت دچار چند دستگی هستند. عده ای خواهان سلطنت، عده ای حکومت سکولار و عده ای حکومتی مبتنی بر اسلام (و نه حکومت اسلامی) می خواهند.
-         آیا تضمینی برای رخ ندادن استقلال طلبی های بعد از انقلاب 57 و فراتر از آن تضمینی برای به خاک و خون نکشیدن حرکت های استقلال طلبان وجود دارد؟
-         آیا در بین انقلاب طلبان فعلی حس انتقام های خونین(نظیر آنچه در 57رخ داد) کنترل شده و در بند است؟
و هزاران پرسش بی پاسخ دیگر(حداقل برای نگارنده) به نوعی متقاعد کننده ترین دلیل برای عدم هجوم به موسوی – خاتمی در مقطع فعلی می تواند باشد. بدون شک علیرغم تمام ناملایماتی که حکومت فعلی برای ایرانیان موجب شده است، هنوز به غیر از افراد بی شماری که زندگی شان به وجود حکومت گره خورده است، توده مردم بی شماری وجود دارند که تنها با شنیدن دروغ در خطر بودن اسلام به خیابانها خواهند ریخت و همچنان برادران بی شماری هستند که از ریختن خون خواهر خود به اسم دفاع از دین و غیرت ابایی ندارند.
شاید بهتر باشد که به جای هجوم بی امان به روش مبارزه فعلی، تلاش شود تا طرحی برای مبارزه بهتر ارایه شود. همان چیزی که موسوی بیان می کند که رهبر جنبش نیست و در مقاطعی پیرو است. البته نباید از این گفته این طور برداشت شود که به پیشانی های فعلی جنبش نباید انتقادی وارد کرد. نه تنها باید منتقد دایم آنها بود که مبادا خیال ولایت بر ملت بر خاطرشان گذر کند، بلکه باید به صورت مدام آنها را از طریق انتقاد در جریان بازخورد حرکت هایشان قرار داد. نباید اجازه داده شود که پیشانی های فعلی جنبش در جایگاه ریش سفید هیات قرار بگیرند و ما در مقام پیروی و احترام ، چشم و دهان بسته تاریخ این خاک را دوباره در مسیر تکرار قرار بدهیم.
نگارنده هم مانند بسیاری از اعضای فعلی جنبش، ضمن درخواست از پیشانی های فعلی جنبش سبز برای اعترافات تدریجی به اشتباهات دوران تجربه اندوزی خود(آری آنها باید شجاعت اعتراف داشته باشند تا ملت نیز شجاعتِ به نمایندگی برگزیدن آنها را پیدا کنند)، خواهان محور قرار گرفتن قانون اساسی ناقص و پرت افتاده فعلی است تا میثاقی باشد برای چانه زنی و هدف خواهی همانگونه که زهرا رهنورد در تایید تاکیدات میرحسین موسوی بیان کرد.
امیدوارم که در پناه آینده نگری نسل جوان و آگاه امروز، فردا در کنار جنبش سبزِ پیروز، وطن جایی برای بودن باشد و غربت پذیرای خیل عظیم ایرانی های خسته از استبداد و خرافات نباشد.

* پی نوشت: تلاش کردم که این مطلب را در جایی به غیر از وبلاگ خودم هم منتشر کنم که گویا هنوز قلمم لایق قضاوت عمومی گسترده از سطح این وبلاگ نیست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

گفتند که...