۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

نگاه بی احساس

حرفی برای گفتن ندارم. نه اینکه امشب که الان روزهاست یا شاید ماه هاست یا سال ها... با خودم با تو با هیچ کس دیگر هیچ حرفی برای گفتن ندارم. فقط بگذار به چشمانت خیره شوم بدون اینکه احساس، نگاه پاکت را لکه دار کند...

۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

شب، سکوت، سیگار

کاش می شد الان به جای اینکه طبقه چهارم پشت میز کامپیوتر نشسته باشم می رفتم تو حیاط خونه دوران بچگی ام که حالا چند برابر بزرگ تر شده اما مطمئنم که هنوز جیرجیرک ها دارند آواز خودشون رو می خونند و شغال ها هم مهمونی شون برقرار و سرصدای وقت به وقت گاوهای همسایه هم این سمفونی سکوت روستای دوران بچگی من رو تکمیل می کنه. کاش می شد الان زیر همون آسمون پرستاره نشسته بودم و داشتم باخیال راحت به سیگارم پک می زدم و محو سوختنش می شدم. کاش هنوز بوی علف می زد توی دماغم و برای دستشویی رفتن مجبور یکی رو از خواب بیدار کنم. کاش همه این ها برای من کاش نشده بودند، کاش... حالا من موندم و پاکت سیگارم و یه آسمون بی ستاره و بوی سیر و صدای سرفه همسایه و...

۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

سرگیجه

می چرخیم و می چرخانند و چرخانده می شویم و هستیم که هستیم همچنان که بودیم...

۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

روز جهانی زن مبارک

امروز تمام فروشگاهها دارند گل رز و شکلات می فروشند به مناسبت «روز زن». اما بپرس از وطن که مجلسش داره قانون ازدواج مجدد رو به نفع مردترش می کنه و اعضای کمپین یک میلیون امضا رو دونه دونه دستگیر می کنند و شاید همین الان که دارم می نویسم یه دختر دیگه خودسوزی کرده و یه مادر دیگه نتونسته حق حضانت بگیره و افسوس و افسوس و افسوس... به عنوان یکی از همون مردهای ایرانی از زنان معذرت می خوام و روز جهانی زن رو تبریک میگم. کار دیگه ای نمیشه کرد. بجنگید که پیروزی برای شماست.

۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

قفس

مثل هر لحظه دیگر می کوبم سرم را بی امان بر در فولادی قفسم و این در گویا به ضربه های سر عادت کرده چنان که من به درد سر خویش... می پرم روزی از این قفس می دانم، هرچند که سرگیجه امانم ندهد. می پرم روزی می دانم...