۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

ما و ما و باز هم ما

من با این نوشته قصد توهین به هیچ سلیقه و اعتقادی ندارم و فقط نظر شخصی و تجربه ام را می نویسم.
ازمهم ترین فواید بالاترین گردی  شاید بتوان به این اشاره کرد که کمبود حضور فیزیکی میان مردم ایران به نوعی جبران می شود و این امکان وجود دارد که مطالب نوشته شده با سلایق گوناگون را خواند و زخمی را که می رود تا فراموش شود دوباره سر باز کند و درد از نو شروع شود. البته این درد چندان مشترک نیست. برای من بی هویت بودن درد است و متاسفانه ایرانی بودن «بی هویت» بودن من است. چطور می توان بی هویت نبود در جایی که افتخارت بیش از 2000 سال پیش زیر خاک ها پوسیده و نشانه های هویتت زیر باران و باد با نیستی پنجه در پنجه است. خاکی که یک روز به اسکندر خوشامد گفته و روز دیگر موطن اعراب شده است و همخوابگی با چنگیزخان را هم پس نزده است. روزی زن را در چادر پیچیده است و روز دیگر به زور عریانش کرده است و باز روز از نو روزی از نو... آری این بی هویتی که حاصل سالها حکومت غیر بوده است بردامن مام میهن نشسته است و به این سادگی ها پاک شدنی به نظر نمی آید چه اینکه می توان فقط آن را به لکه ای دیگر پوشاند.
(بازم ایرانی بازی درآوردم و دارم از بحث خارج میشم!)
دیروز مطلبی در سایت انصار نیوزنوشته شده بود که خیلی برای من جالب بود. به اضافه یک نوشته در وبلاگ نسوان مطلقه معلقه که احساس کردم باید این هر دو نگاه را با یکدیگر به تماشا نشست تا عمق این درد را به وضوح دید.دوست معتقدی که وقت بسیار گذاشته بود برای نوشتن مطلبی درخور و قانع کننده و دوست متجددی که قلم به دست گرفته بود برای هیچ.
اما مطلب قانع کننده دینی یک طنز دردناک از کار درآمده بود و هیچ نوشته دیگر به شدت گویا.
جدا از اینکه به دجال و مهدی و آخرالزمان هیچ اعتقادی ندارم چند سئوال از نویسنده عزیز مطلب اینترنت یا دجال دارم که متاسفانه به نظر بی جواب خواهد ماند:
1- دوست عزیز شما انتظار دارید که کشورهایی که زبانشان زبان علم و تجارت است به خود زحمت آموختن فارسی و ساختن برنامه ای برای پشتیبانی این زبان رو به مرگ در اینترنت بدهند؟ 
2- نویسنده عزیز آیا شما مطمئن هستید که سایت های مبتذل در کشورهای مبدا قابل دسترس نیستند؟
3- برادر عزیز این تخم کینه کاشته شده از زن و یهود در دل شما چه میوه ای به بار خواهد آورد؟
4- مومن عزیز، آیا موسیقی ای که برای شما قابل درک نیست جلف و بی معنی است؟
5- انصار عزیز، حرمین را با چه منطقی به اجساد شهدا ربط دادید و شکاف دیوار کعبه؟ (که مطمئن هستم این شکافی که ادعا می کنید هیچ کس نتوانسته مسدود کند را هیچ وقت ندیده اید.)
این سئوال ها بماند تا مطلب بعدی که بیشتر هم کلام شویم.
اما ویولتای عزیز، 
هر چند که هنوز معتقدم مردهستی که به جای زن می نویسی اما اگر گذارت به اینجا افتاد امیدوارم ردی هم باقی بگذاری.
1- تخم کین مرد، هیچ کم از تخم کین زن و یهود که در دل باشد ندارد. آیا شما هم منتظر باردهی این تخم هستید؟
2- شما که انتظار ندارید زن و مرد در بستر کار دیگری کنند؟ چون اصولا کاردیگر به زمان خلوت تعلق دارد.

* پی نوشت: از کی قلم من به این روز افتاده خبر ندارم اما مثل اینکه به مرض گنده نویسی دچار شدم. درمانش هم سربه دیوار کوبیدن است. پس سر بر دیوار می کوبم. بدون نقل قول از پناهی روزگار نمی گذرد: « آری پای بر تیغ می کشم ، و به فریب هر صدای دور، دستمال سرخ دلم را تکان می دهم...»
* پی نوشت 2: امروز یک ایرادی وجود داره و نتونستم به صفحه هایی که اشاره کردم لینک بدم. پس لینکش رو اینجا می ذارم:
http://nesvan.wordpress.com/2010/06/27/حالات-و-احوالات-مردان-از-زبان-زنان/
http://www.ansarnews.com/news/314/

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

تنهایی

چقدر خوب که زندگی آنقدر فرصتت می دهد که درک کنی دیگرانی که هیچ وقت نتوانسته بودی بفهمی شان!
باید چون امروزی می آمد و چون منی می بود تا درک کنم که «همیشه این دلم به اون دلم می گیره...»*. در باورم نبود که روزی بیاید که از دل خودم هم دلگیر شوم...
اما حالا دلم گرفته...
روزها و لحظه ها می گذرند و در پناه تنهایی خودم نشسته ام...
آری در پناه تنهایی خودم نشسته ام آن چنان که گویی هیچ وقت این چنین نبوده ام. آن چنان که گویی فردایی در کار نیست و خورشیدی بر من نخواهد تابید و عقربه های ساعت را به تماشا نخواهم نشست.
آری، روزگار بازی ها بسیار در آستین دارد و باید میخکوب نمایشش باشی که هیچ پرده ای را از دست ندهی...


* حسین پناهی

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

دعوت

شاید از اکنون تا آینده راه بیشمار باشد و پا ناتوان اما هستم تا ابد. پابرجا و رهرو...
کوله بار بر دوشم به هر رهی که نموده باشدم راهبر...
دوردست را نخواهم نگریست که آگه نیستم بر نشسته برراهم رهزن...
حال خواهی که دست در دستم نهی تا ابد؟

۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

خدا را که آفرید؟

امروز اتفاقی یکی از کارهای همای را برای اولین بار شنیدم. در این شعر جز زیبایی و حقیقت هیچ چیز دیگر وجود ندارد.

پروردگار مست که مست از شراب شد
             کار از همان دقیقه اول خراب شد
                  آدم بیافرید که آدم بماند در این زمین
                        آدم نشد که مایه رنج و عذاب شد
                             صد نقشه ها کشید که با عشق سر کند 
                                        اما تمام نقشه های قشنگش نقش بر آب شد
                                              بر وی خرد فتاد که داند جهان را که آفرید
                                                     اول بلای خودش گشت خرد سوال کرد
                                                                                         خدا را که آفرید؟
                                                                                             تا این سئوال و هزاران سوال 
                                                                                                                       این جواب شد...

۱۳۸۹ خرداد ۱۴, جمعه

یار

گفته بودمت که بیهوده آفریده نشده ام. گفته بودمت که بمان با من منتظر تا دلیل بودنم برایت اشکار شود. و امروز فاش و هویدا بر تو و من آشکار شد که من آمده ام تا یار طلحه باشم. همراه زبیر باشم. بایستم در برابر این ناعدالتی ها که به علی اش نسبت می دهند.
های طلحه! های زبیر! با شما هستم و می دانم که آنکه به علی نزدیک تر است مهربانتر و پاک تر و بی کینه تر است. راه ما با شما از جاده زدودن خرافات می گذرد. بگذارید همراه شما باشم بر علیه تمام دروغ ها و کجی ها...