۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

کاخ آرزو

می دانی، صفای نگاهت را با هیچ چیز این دنیا عوض نمی کنم. من در چشمان تو می بینم آنچه را که تمام عمر در پی اش بوده ام و نیافته ام. آری! اسب خیالم را می گویم. همانکه روزی در کنار رودخانه ای، زیر درختی، در دشتی یا شاید هم در آسمان گم کردم و دیگر نیافتم تا امروز که در دشت چشمانت مشغول چرا یافتمش. 
نباید که این مرکب را یکجانشین کرد! 
باید برآن نشست و تاخت برتمام خاطرات و خود را پیدا کرد...
من اگر سوار این مرکب باشم، شاهزاده ای را می بینم با دستانی خاک آلود که کاخ آرزوهایش را در باغچه می سازد و پایی را می بینم که کاخ را با خاک یکسان می کند و نوجوانی را می بینم که با کاغذ کاخ آرزوهایش را بنا می کند و باد را می شنوم که کاخ را با خود می برد و  جوانکی را می بینم که کاخ آرزوهایش را بر صفحه حک می کند و آب را می بینم که صفحه را می شوید و مردی را می بینم که دنبال کاخ آرزوهایش می گردد و شب را می بینم که سوی چشمانش را بی سو کرده است...
من این اسب را به تو می بخشم اما اگر بر آن تاختی و شاهزاده ام را یافتی آگاهش کن که کاخش تا ابد کوخی بیش نخواهد بود...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

کدام فرهنگ؟ کدام ابتذال؟

بر خلاف اینکه هیچ علاقه ای ندارم که در این وبلاگ جدی نویسی کنم مجبورم درباره موضوع فرهنگ و ابتذال که مورد تاکید یکی از دوستانم است بنویسم. این هم به نوعی حرف دل است و شاید به دل نشیند.
من هم مانند بسیاری دیگر از دوستان چه در داخل و چه در خارج از کشور به این مساله اعتقاد دارم یا بهتر به این مساله اعتقاد پیدا کرده ام که فرهنگ هم مانند بسیاری دیگر از موضوعات در ایران دارای تعریف مشخص و مستقلی نیست و موجب به وجود آمدن سوتفاهم های بسیاری می شود. برای بررسی فرهنگ و در نقطه مقابل آن باید نخست به تعریف واضح و مستقلی از آن رسید. براساس  تعریف مختصر فرهنگ می توان پی برد که قرار دادن موسیقی رپ رایج در ایران در برابر فرهنگ نمی تواند صرفا دلیلی بر مدعای ما مبنی بر مبتذل بودن آن باشد. می توان دلایل زیر را برای آن برشمرد:
1- موسیقی و در مقیاس وسیعتر، هنر برخاسته از ذات و خواست جامعه است. چنانچه اشعار فردوسی که در دوره زمامداری نخبگان ایرانی گریخته از هجوم اعراب سروده است سرشار از ستایش ایران و تلاشی برای زنده نگهداشتن قهرمانان و افسانه های ایرانی است. اشعار حافظ در دوره رواج صوفی گری و عرفان در ایران، در مدح عشق و شراب و حقیقت است. نیما در برهه تغییر و به نوعی مدرنیزاسیون ایران شعر نو را آفریده است. شاملو در دوران مبارزه از ظلم و مقاومت می سراید. شاعران پس از انقلاب در وصف جهاد و شهادت و خمینی سروده اند. شاعران رپ امروز هم از عشق و دختر و تفریح برای مبنای شعر استفاده می کنند.
نتیجه اینکه نمی توان از جامعه جدا زیست و در حالی که جوان شاعر امروز ما را که از روند موسیقی دنیا بی خبر نیست به ابتذال متهم کرد. شعرهای موسیقی رپ کاملا بر طبق روال حرکت جامعه پیش می روند.
2-اگر موسیقی رپ به این دلیل که وارداتی و غربی است را مورد سرزنش و نشانی از ابتذال بدانیم باز به بیراهه رفته ایم. چه از دیرباز پس از هر تجاوز به سرزمین ایران، ردی از سنن و آداب تجاوزگران بر لوح این بوم نگاشته شده است. ردپای یونانیان، مغولان و از همه ویرانگرتر اعراب بر جای جای اعتقادات و آداب ایرانی باقی مانده است.
اگر تاثیرات باقیمانده از اعراب را به برتر بودن دین آنان مربوط بدانیم پس باید موسیقی غربی را هم به عنوان تاثیر یک تمدن برتر(در حال حاضر) با آغوش باز بپذیریم. مسلما در باره تمدن برتر مورد شماتت هر خواننده ای قرار خواهم گرفت اما توضیحات بیشتر برای فرصت آینده می ماند.
3- غیرت ایرانی و دیگر موارد هم به نظر من به طبع تحت تاثیر جهانی شدن قابل فراموشی می باشد. تغییرات بسیار زیادی که در جامعه ایرانی رخ داده است چه انحطاط نامیده شود و چه اعتلا روندی غیرقابل برگشت است و تنها می توان با تلاش و مدیریت درست مسیر آینده آن را در جهت دلخواه تعیین کرد.
به نظر نمی توان بسیار ساده گفت که «وای فرهنگ میهنم از دست رفت!».

پی نوشت: این یک برداشت آزاد و نظر شخصی از مقوله فرهنگ است و از هرگونه انتقاد استقبال می کنم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

سکوت

سکوت که همیشه علامت رضایت نیست. هیچ کلمه ای را لایق انتقال پیامم به تو نمی دانم...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

خروج

و آنجا که سرخورده بودم از تمام هستی تو را می دیدم نشسته در خلوتم در انتظار تا نثارت کنم هر آنچه بد و بیراه است و اکنون هیچ کس جز خودم پذیرای سرزنش هایم نیست.
اما می دانی، صادقانه بگویم: «از وقتی که از شر تو و تمام ادیان ساخته ذهن آفریدگانت راحت شده ام دیگر از هیچ کس و هیچ چیز ترسی به دل راه نمی دهم. حال تو بمان و خلوت هزاران هزار مفتونت و سرزنش هاشان...»
و این آخرین بند بود بین من و تو که باید می گسست. حال من راه خود می روم و تو هم در جای خود باش.

* شاید برگفته از این ابیات همای :
«چه پیغامی که جز با یک زبان گفتن نمی داند        
                 چه سلطانی که جز در خانه اش خفتن نمی داند
                                 چه دیداری که جز دینار و درهم از شما سفتن نمی داند
                                                                   به دنبال چه می گردی که حیرانی؟
                                                                             خرد گم کرده ای شاید نمی دانی!»