۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

انتفاد آری؟ انتقاد خیر؟ (2)

در فاصله به وجود آمده برای نوشتن ادامه مطلب پیشین اتفاقات بسیاری افتاد که ادامه را کمی مشکل تر کرد. اتفاقاتی از قبیل طنز  ابراهیم نبوی، سخنرانی میرحسین موسوی در دیدار خبرنگاران، یادداشت پرمحتوای سید محمد خاتمی و در آخر یادداشت اکبرهاشمی رفسنجانی درباره مشروطیت.
در ابتدا لازم است که نگاهی کوتاه به محتوای گفته های این افراد داشته باشیم:
1- ابراهیم نبوی: در قسمتی از این طنز به مشخصات رهبر مورد نیاز در وضعیت فعلی جنبش اشاره می کند. بخواهیم یا نه این پرده ای از واقعیت موجود است. شرایطی که باعث شده است تا یافتن اشتراکات حداقلی در جنبش کاری بس دشوار باشد.(و این یکی از دلایل واهمه من از بروز انقلاب در ایران است که در نوشته های پیشین به آن اشاره کردم.)
2- میرحسین موسوی سرانجام به کشتارهای 67 اشاره کرد. اما اشاره ای کوتاه تنها برای اعلام بی تقصیری. این می تواند یک حرکت به جلو برای جنبش و هم زمان تهدیدی غیرمستقیم مبنی بر داشتن اسراری که رژیم از برملا شدن آن هراس دارد. به نظر می رسد که این اشاره بسیار هوشمندانه است و قابلیت گرفتن امتیازهایی را فراهم می آورد.
3- سید محمد خاتمی با نام نبردن از فضل الله نوری و دیگر دگم اندیشان دوران مشروطیت، و در ادامه اشاره به اینکه الگوی دموکراسی وارداتی را نمی پسندد به صورت فاش مرزبندی خود را با حکومت از یک سو و مخالفان اصلاحات مدنظر خودش از سوی دیگر را مشخص می کند.
4- اکبر هاشمی رفسنجانی عدم تعلق صددرصد خود را به جنبش سبز نشان می دهد. وی دغدغه واقعی خود را که حذف شدن روحانیت توسط جریان حاکم است را ابراز می کند و نشان می دهد که در تلاش است تا قطار نظام به ریل سابق خود برگردد. شاید این جمله او خواست قلبی هاشمی را به وضوح نشان دهد: «مگر غير از اين است كه دشمنان ايران از نردبان محبوبيت روحانيت و دانشگاهيان در نزد مردم بالا رفته‌اند و در مشروطه مصادر قدرت را فتح كرده‌اند و آنگاه پرچم حاكميت را به دست شاگردان غرب‌زده مكتب خويش داده‌اند؟» 
.................................................................................................................................. 
ادامه از نوشته پیشین:
3- افرادی که در خارج از کشور خود را به عنوان سخنگو، نماینده، رهبر، متفکر و از همه مهم تر همراه جنبش سبز معرفی نموده اند(و می نمایند)باید جدی تر تلقی شوند. نفس وجود این افراد و مشاهده بازخورد آمادگی جامعه ایران برای پذیرش افکارآنها، می تواند تاثیر بسیاری بر انتخاب راهبردجنبش داشته باشد. ( اشاره به این موضوع تنها برای بیان این بود که جنبش باید دارای تکثر باشد وگرنه رسیدن به جامعه مطلوب و خواسته های جنبش غیرممکن است. چگونه می توان از تضارب آرا گریخت و در پی رسیدن به دموکراسی و آزادی بیان بود؟) باید افرادی از قبیل سازگارا، مهاجرانی، پهلوی، سروش، بنی صدر، کدیور و غیره را شنید. نباید واهمه داشت که بودن سلطنت طلبان یا روشنفکران دینی باعث رکود جنبش خواهد شد. بلکه باید آنها را شنید و تلاش کرد تا با ارایه افکار جدید آنها را در اقلیت قرار داد. اما محروم کردن آنها از ارایه نظرات و مکنونات قلبی خود به هر جا ختم شود مسلما آنجا ایستگاه دموکراسی نخواهد بود. 
یا به صورت شفاف: نمی توان در پشت مذهب سنگر گرفت و دم از جدایی دین و سیاست زد. باید با مذهب در یک سنگر قرار گرفت و دوشادوش پیش رفت. باید تمام سلایق و افکار را دید و شنید. 
4- متاسفانه هر قدر که صاحب منصبان فعلی در نادیده انگاشتن اعتقادات دیگران و تحمیل دیدگاه های دینی خود برجامعه می کوشند، برخی از همراهان جنبش نیز در نفی و توهین به اعتقادات از هیچ تلاشی فرو نمی گذارند.(در حال نوشتن این قسمت به یاد پست قبلی خودم افتادم! به شدت خجالت کشیدم و آن را حذف کردم!!!) توهین به اعتقادات رقیب شاید ساده ترین راه باشد اما بهترین راه نیست. ایجاد دشمنی در اقشار عامی راه حل عاقلانه ای نیست. هرچند که من هم معتقدم باید در جهت روشن کردن افکار عوام درباره بسیاری از خرافات بود اما بی شک با توهین نمی توان به این هدف رسید.
در نهایت امیدوارم که بدون جنگ، بدون انقلاب و بدون تجزیه، نسیم آزادی در میهن وزیدن بگیرد.

پی نوشت: برای دلم می نویسم تا بتوانم بهتر راهم را انتخاب کنم. اما دوست دارم که بیننده های این وبلاگ هم بدانند که من به چه می اندیشم. شاید هم فکری پیدا شود و پیمودن راه برایم ساده تر شود. نمی دانم چرا قلمم بوی ادعا می دهد اما من هیچ نمی دانم و هیچ ادعایی هم ندارم! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

گفتند که...