۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

من و او

یادش بخیر، 8 سال پیش یا نه 9 سال پیش که وارد دانشگاه شدم اولین فصل های مشترک من و تو شهرستانی بودن و مذهبی بودنمون بود. تو می گفتی که رفسنجانی بهترین است و من نه. تو به حکومت ایرادهایی داشتی و من نه. گذشت و گذشت تا اینکه بعد از یکسال که باز همدیگه رو دیدیم تو با همون انتقادهایی که داشتی با بسیجی ها می پریدی و من نه. تو انتقادهات از حکومت یه جور دیگه شده بود و من هم یه جور دیگه. حالا باز هم از اون زمان چندسال گذشته و تو هنوز هم پشت نقابت هستی و من نه. حالا تو به رفسنجانی انتقاد داری و من نه. تو به خاطر یک امتیاز یا یک کمبود سربازی نرفتی و من نه. تو حالا به ورود به چرخه فاسد وطن نزدیکی و من نه. با تو دیگه نمیشه هیچ شوخی کرد و با من نه. تو حالا از موضع بالا دیگران رو می بینی و من همچنان نه. دست تقدیر اینطور برای ما بازی رو رقم زده که دختری که یک روز با من وجه مشترک داشت حالا عشق توست، کشوری که من همیشه ازش تنفر داشتم جایگاه توست. دور نیست اون روزی که من و تو باید روبروی هم بایستیم. اما حالا دیگه من به خاطر پدرم بورژوا نیستم و تو به خاطر جایگاهت آریستوکراتی. می بینی چقدر زمونه قشنگ بازی می کنه با ما؟

۲ نظر:

گفتند که...