۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

ترس

می ترسم از این شبها، از بارش اشک بر گونه های گر گرفته ام، از خنده های سرد بر لبان خشکیده ام، از فریاد لحظه به لحظه انسانیت، از سکوت بی نهایت دریا...

۳ نظر:

  1. سلاااااااااااااام
    مرد حسابی وبلاگ داری منو به ضرب و زور فیلتر شکن می کشونی فیس بوک.دارم می خونم وبلاگتو

    پاسخحذف
  2. سعید جان خوندم مطالبتو هر وقت فهمیدی چرا اومدیم به منم خبر بده چون نزدیک ده ساله که برا طلوع خورشید فردا هیچ عجله ای ندارمم

    پاسخحذف
  3. نترس ما به این ها عادت کرده ایم.

    پاسخحذف

گفتند که...