۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

قفس

مثل هر لحظه دیگر می کوبم سرم را بی امان بر در فولادی قفسم و این در گویا به ضربه های سر عادت کرده چنان که من به درد سر خویش... می پرم روزی از این قفس می دانم، هرچند که سرگیجه امانم ندهد. می پرم روزی می دانم...

۳ نظر:

  1. اي پرنده در قفس كامنتي كه گذاشته بودي واسه مطلب قبلي بود با عنوان خليج كجايي نه مطلب جديدم با اسم كدام بهتريم. وگرنه تو كه ميدوني من خيلي به تعدد آرا موافقم و سانسورم كجا بوده. چشمها را بايد بشوري جور ديگر بايد ببيني. آره جان برادر ملاغوني

    پاسخحذف
  2. ديدي باز دقت نكردي؟ قاسم واسه اونم كامنت گذاشته بود. تو اصلا ميخوني مطالبم رو يا اينكه فقط نظرات رو ميخوني؟!

    پاسخحذف
  3. من چقدر مهم شدم كه چهار تا كامنت تمن درباره منه!!!!!
    تو هم مثل بچه آدم بنويس!
    قاسم

    پاسخحذف

گفتند که...