یکی هستم مثل شما، گیج و سرگشته توی یک گوشه دنیا نقش یک سنگ را بازی می کنم. و همیشه دلم می خواهد کلاغ باشم...
۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه
قفس
مثل هر لحظه دیگر می کوبم سرم را بی امان بر در فولادی قفسم و این در گویا به ضربه های سر عادت کرده چنان که من به درد سر خویش...
می پرم روزی از این قفس می دانم، هرچند که سرگیجه امانم ندهد. می پرم روزی می دانم...
اي پرنده در قفس كامنتي كه گذاشته بودي واسه مطلب قبلي بود با عنوان خليج كجايي نه مطلب جديدم با اسم كدام بهتريم. وگرنه تو كه ميدوني من خيلي به تعدد آرا موافقم و سانسورم كجا بوده. چشمها را بايد بشوري جور ديگر بايد ببيني. آره جان برادر ملاغوني
اي پرنده در قفس كامنتي كه گذاشته بودي واسه مطلب قبلي بود با عنوان خليج كجايي نه مطلب جديدم با اسم كدام بهتريم. وگرنه تو كه ميدوني من خيلي به تعدد آرا موافقم و سانسورم كجا بوده. چشمها را بايد بشوري جور ديگر بايد ببيني. آره جان برادر ملاغوني
پاسخحذفديدي باز دقت نكردي؟ قاسم واسه اونم كامنت گذاشته بود. تو اصلا ميخوني مطالبم رو يا اينكه فقط نظرات رو ميخوني؟!
پاسخحذفمن چقدر مهم شدم كه چهار تا كامنت تمن درباره منه!!!!!
پاسخحذفتو هم مثل بچه آدم بنويس!
قاسم