۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

شب، سکوت، سیگار

کاش می شد الان به جای اینکه طبقه چهارم پشت میز کامپیوتر نشسته باشم می رفتم تو حیاط خونه دوران بچگی ام که حالا چند برابر بزرگ تر شده اما مطمئنم که هنوز جیرجیرک ها دارند آواز خودشون رو می خونند و شغال ها هم مهمونی شون برقرار و سرصدای وقت به وقت گاوهای همسایه هم این سمفونی سکوت روستای دوران بچگی من رو تکمیل می کنه. کاش می شد الان زیر همون آسمون پرستاره نشسته بودم و داشتم باخیال راحت به سیگارم پک می زدم و محو سوختنش می شدم. کاش هنوز بوی علف می زد توی دماغم و برای دستشویی رفتن مجبور یکی رو از خواب بیدار کنم. کاش همه این ها برای من کاش نشده بودند، کاش... حالا من موندم و پاکت سیگارم و یه آسمون بی ستاره و بوی سیر و صدای سرفه همسایه و...

۱ نظر:

  1. خداييش هم بايد دلت واسه همچون جايي تنگ بشه. منم هنوز مفتون خاطرات بچگيمم. منم هنوز هر شب خواب روستامون رو مي بينم. من وتو خيلي مثل همييم اما فرقش اينه كه من برادر بزرگ بودم و نصفه شب برادرام واسه دسشويي رفتن بيدارم ميكردن اما تو كوچولوي خونه بودي. ولي انصافا اگه برگشتي يه بار ديگه مارو دعوت كن ملاغون!

    پاسخحذف

گفتند که...